خدا ازت قبول کنه عزیز دلم طفل عطشان مرا خنده به رویش مزنید تیرِ زهرین شده را زیرِ گلویش مزنید اصغرم تشنه و بی تاب شده در بغلم طفل بی تاب مرا ضربه به سویش مزنید بگذارید کمی دست به مویش بکشم پنجه ی خود به سرِ طره ی مویش مزنید ای خدا بی خبران دل نگران است رباب تیر بر حنجره ی طفلِ نگویش مزنید پدری مست شده از رخِ طفلِ نازش سنگ خود را بسر جام و سبویش مزنید مرغِ تشنه که از آن چشمه ی غم می نوشد تیرِ صیاد جفا بر سر جویش مزنید ...